نویسنده : عبدالکریم آل نجف
ترجمه : محمد حسن معصومی


 
قبل از ورود به بحث تفصیلی درباره ابعاد جهانی نظریه سیاسی اسلام، لازم است به مقدمه ای در خصوص تصور اسلام از طبیعت و ماهیت زندگی انسانی بپردازیم. چرا که این تصور قاعده ای اساسی را می نمایاند که نظریه سیاسی و نیز نظریه اجتماعی اسلام بر آن استوار می گردد.

انسان و اندیشه

روشن است که انسان موجودی است آمیخته از روح و جسم و مرکب از عقل و غریزه و گرایش های انسان و به تبع آن، حرکت جامعه و تاریخ حاصل انگیزش دو عنصر روح و عقل است. حال باید دید که کدام یک از این دو عنصر، نقش اساسی دارد و کدام نقش فرعی و تبعی؛ به عبارت دیگر آیا منشأ تمایلات انسانی غریزه است و نقش عقل و اندیشه توجیه، سنجش و یافتن راه های اجرای آن تمایلات است؟ یا آن که منبعث از عقل و فکرت است و نقش غریزه مشعوف شدن با ادراکات آن هاست؟
طبق نظر اول، زندگی انسان پدیده ای غریزی و زیستی و طبق نظر دوم، پدیده ای فکری و عقیدتی است.
نمی توان قائل به وحدت این دو نقش شد، زیرا که انگیزش و حرکت، دلالت بر وجود نیروی برتر دارد که آن را بر انگیخته است و ممکن است شخصیت انسان بین این دو نقش مضطرب شود، آن گاه از قوی تر آن دو تبعیت کند. سازش میان این دو نقش هم ممکن نیست مگر این که یکی محور باشد و دیگر تابع آن، چراکه این دو از دو ماهیت مختلف و دو نوع نامتجانس اند.
از آغاز باید بگوییم که بحث در این مسئله نفیاً و اثباتاً جایگاه دیگری را می طلبد که در این جا مجال آن نیست، اما آن چه که در این جا برای ما اهمیت دارد این است که به عنوان یک مقدمه، موضع اسلام را در این خصوص، آشکارکنیم تا به موضوع اصلی بحث، بهتربپردازیم.
نظریه آسمانی دینی به روح و عقل در شخصیت انسان به عنوان دو امری که منشأ الهی دارند می نگرد، از این رو بر این دو تاکید دارد و آن ها را مبنای تفسیر حرکت انسان در ابعاد فردی، اجتماعی و تاریخی می داند و در جهت اثبات این امر به شیوه فلسفی و اخلاقی بحث می کند. اما نظریه مادی به غریزه به مفهوم وسیع آن می نگرد و آن را مبنای تفسیر حرکت فردی و اجتماعی انسان قرار می دهد و برای اثبات آن به شیوه علمی، که مبتنی بر مشاهده و تجربه است، بحث می کند مانند علوم زیستی و تربیتی و اجتماعی. نظریات عرفی، جغرافیایی، اقتصادی و روان شناسی هم که در ظرف تفسیر حرکت جامعه و تاریخ پدید میآورند چیزی جز تعبیرهای مختلف از تفسیر غریزی انسان و حرکتش نیست.
بدیهی است اسلام به عنوان برنامه ای آسمانی، تفسیر عقلی و معنوی را برای حرکت انسان بر می گزیند، از این رو عقل را مبنای تکلیف و معیار عقاب و ثواب و بالتبع، منطق حرکت انسان و محور حرکت فرد و جامعه و تاریخ می داند. این مطلب با آن چه قبلاً گفتیم که گرایش های انسانی حاصل عقل و غریزه، هر دو، است، تناقضی ندارد، چرا که معیار و محور قراردادن یکی از دو بعد به معنای نفی کامل نقش بعد دیگر نیست بلکه به معنای خضوع و تسلیم آن بعد در مقابل بعد محوری است.
عالم عقل، اندیشه ها را به صواب و خطا و عالم روح، سلوک را به سلوک حق و باطل تقسیم می کند. و این دو عالم (عقل و روح) متجانس اند، پس صواب همان حق است وخطا همان باطل. و این دو یعنی عقل و روح حکم می کنند به این که وجود، عرصه حرکت حق است و بس و باطل، وجود نا مشروعی است و بروزش در قلمرو گیتی غصب عرصه حق است. بدین ترتیب حق، قیمومت ذاتی بر هستی دارد که کره خاکی و افرادش جزئی از آن است.

معیار حق و باطل

طبق نظریه آسمانی، که از ایمان به خدایی یگانه که خالق هستی و مدبّر آن و مستولی بر آن است نشأت میگیرد، مقیاس و معیار تشخیص حق یا باطل بودن امور کاملاً روشن است: حق آن چیزی است که خدای سبحان مقرر می فرماید؛ یعنی احکام تأسیسی خارج از قلمرو عقل، و احکامی که عقل سلیم می یابد که همواره مورد تأکید و ارشاد شرع است. و اسلام چیزی نیست جز نامی برای این دو نوع احکام و مبادی یعنی همان حق که متصف به وصفقیمومت است و این کره خاکی، بلکه کل هستی عرصه خاص آن است. و از این جاست که جهان شمولی در هر دین و رسالت آسمانی، اصل است، به نحوی که نیازی به استدلالو اثبات ندارد بلکه تقلید و تحدید نیازمند اثبات است. و باز از همین روست که انبیا و ادیان آسمانی خود را واجد حق طبیعی در قیمومت بر زمین و گسترش در آن و برخورد با معارضین خود می دانستند.
درباره نبوت موسی (ع) در قرآن کریم آمده است: و نرید اَنْ نمّن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین
[1] و لقد نجینا بنی اسرائیل من العذاب المهین من فرعون انه کان عالیا من المسرفین ولقد اخترناهم علی علم علی العالمین
[2] و درباره نبوت عیسی (ع) خداوند در قرآن فرموده است: اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک و رافعک الی و مطهرک من الذین کفروا و جاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا الی یوم القیامه
[3] و باز در مورد بنی اسرائیل فرموده است: و اورثنا القوم الذین کانوا یستضعفون مشارق الارض و مغاربها التی بارکنا فیها
[4] و نیز فرموده است: قال موسی لقومه استعینوا بالله واصبروا ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده والعاقبه للمتقین، قالوا اوذینا من قبل ان تاتینا و من بعد ماجئتنا قال عسی ربکم ان یهلک عدوکم و یستخلفکم فی الارض فینظر کیف تعملون.
[5]و در حکایت صالح(ع) آمده است: و اذکروا اذا جعلکم خلفاء من بعد عاد وبواکم فی الارض...
[6] این امر اختصاص به یک یا چند پیامبر ندارد بلکه وراثت زمین قانونی عام است که شامل همه انبیا و تمامی امت ها می گردد. این اصل در آیات ذیل به خوبی بیان گردیده است:
و هو الذی جعلکم خلائف فی الارض...
[7] او لم یهد للذین یرثون الارض من بعد اهلها ان لو نشاء اصبناهم بذنوبهم...
[8] ، ... ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده...
[9]، ... و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون
[10]خلاصه همه این آیات مفید آن است که پیروان انبیا پیشوایان بشریتند و آنان وارثان زمین پس از کفار ساکن آن هستند. و آنان جانشینان و خلفایی هستند که خداوند آنان را با فرستادن پیامبری از پس دیگری سروران آدمیان قرار داده است و تا روز رستاخیز بر کفار تفوق دارند، چراکه خداوند آنان را بر اهل جهان برگزیده است و همه این تعبیرها از معنای واحدی حکایت دارد و آن قیمومت پیامبران و اتباعشان بر بشریت و زمین است.
وقتی شأن هر نبوتی چنین باشد، پس برای اسلام به طریق اولی چنین شأنی موجود است، چرا که می توانیم قیمومت اسلام را با آیات ذیل اثبات کنیم:
1- آیاتی که دلالت بر قیمومت ادیان آسمانی قبل از اسلام دارند، بر قیمومت اسلام نیز به مقتضای خاتمیت این دین و وراثتش بر ادیان سابق، دلالت دارند.
2- آیاتی که دلالت بر قیمومت ادیان الهی، به عنوان قانون عام، دارند بدون این که از دین خاصی سخن به میان آورند، بدیهی است اسلام هم مشمول این قانون است،
چون بارزترین و آخرین مصداق آن است.
3- هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله ولوکره المشرکون
[11]
4- هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و کفی بالله شهیداً
[12]
5- و کذلک جعلناکم امّهً وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیداً...
[13]
6- ... و فی هذا لیکون الرسول علیکم شهیداً و تکونوا شهداء علی الناس
[14]
7- وعدالله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنّهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم ولیمکنّن لهم دینهم الذی ارتضی لهم ولیبِّدلنّهم من بعد خوفهم امناً...
[15]
8- ثم جعلناکم خلائف فی الارض من بعدهم لننظر کیف تعملون
[16]
9- و اورثکم ارضهم ودیارهم واموالهم...
[17]
10- ... ولاتهنوا ولاتحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین
[18]
11- و جعل کلمة الذین کفروا السفلی وکلمه الله هی العلیا والله عزیز حکیم
[19]
12- و قاتلوهم حتی لاتکون فتنه ویکون الدین کله لله...
[20]
13- ... ولله العزه ولرسوله وللمؤمنین ولکن المنافقین لایعلمون
[21]
14- ... هو اجتباکم وما جعل علیکم فی الدین من حرج...
[22]
15- حدیث امام صادق (ع): الاسلام یعلو ولایعلی علیه
[23]این حدیث در منابع اهل سنت به پیامبر اسلام (ص) نسبت داده شده است اما با این عبارت: الاسلام یعلو و لا
یعلی
16- هم چنین میتوان برای اثبات قیمومت اسلام به آیاتی استشهاد کرد که اسلام را به دین قیم توصیف میکنند البته با تفسیر این صفت به قیمومت، نه قوام به معنای چیزی که امر انسان بر آن استوار است. در مفردات راغب اصفهانی معنای دوم ظاهر است، و علامه
طباطبائی در تفسیرش بر این معنا اعتماد کرده است لکن معنای اول را هم یادآور شده و از نظر دور نداشته است.
[24]
به طور قطع این نصوص، و ادله و دلایل و نصوص دیگری که ما در صدد احصای تمام آن ها نیستیم، مبنای فکری اسلام را در مورد حاکمیت بر جهان و انسان مبرهن می سازند. این حاکمیتی است که از نظر فقهی با واجب کردن شهادتین برای مشرکان و جزیه بر اهل کتاب شکل می گیرد.
از تمام آن چه گذشت حاصل آمد که همانا اسلام دین حق است و باید بر ادیان دیگر غالب آید و پیروانش گواهان بر سایر مردمانند و خلفای این زمین و برترین سالکان آن، چرا که کلمه الله بین آنان است و کلمه الله بالاترین است. و عزت برای آنان و از آنان است، و این همان حاکمیت و آقایی است، چراکه عزت به احدی از مردم تعلق نمی گیرد مگر با انقیاد و گردن نهادن دیگران.
و از این جا دو قاعده اساسی در تصور سیاسی اسلام از یکدیگر متمایز می گردند که عبارتند از:
1- این جهان به تمامی، قلمرو واحدی است برای دولتی واحد و امتی واحد که همان امت اسلام است. وظیفه مسلمانان است که حاکمیت توحید را بر گستره گیتی بسط داده تا نقطه ای باقی نماند که پرچمی دیگر بر فرازش باشد. از آن جا که تحقق این اصل بر پیروزی مطلق مسلمانان توقف دارد، قاعده دیگری پدید میآید که تا پیدایش دولت واحد جهانی یعنی دولت حضرت مهدی (عج)، حاکم خواهد بود.
2- تا قبل از تحقق قاعده اول، واقعیت این است که جهان به دو قلمرو تقسیم میشود: دارالاسلام و دارالکفر . این انقسام با نظر به واقع است و نه شرع، زیرا کفر در هیچ شرایطی شرعیت ندارد.
هنگامی که به این قاعده نظر می کنیم، از دید جهانی آن را استوار و پایدار می یابیم و اگر بخواهیم به طور روشن آن را شرح کنیم لازم است به تحلیل عناصر اصلی سازنده آن بپردازیم و آن عناصر به قرار ذیلند: مفهوم امت در اسلام، دارالاسلام و دارالکفر ، دولت جهانی، فریضه جهاد و دعوت.

پی نوشت ها :

[1] . قصص (28) آیه 5.
[2] . دخان (44) آیه 30-32.
[3] . آل عمران (3) آیه 55.
[4] . اعراف (7) آیه 137.
[5] . همان، آیه 128 - 129.
[6] . اعراف (7) آیه 74.
[7] . فاطر (35) آیه 39.
[8] . اعراف (7) آیه 100.
[9] . همان، آیه 128.
[10] . انبیاء (21) آیه 105.
[11] . صف (61) آیه 9.
[12] . فتح (48) آیه 28.
[13] . بقره (2) آیه 143.
[14] . حج (22) آیه 78.
[15] . نور(24) آیه 55.
[16] . یونس (10) آیه 14.
[17] . احزاب (33) آیه 27.
[18] . آل عمران (3) آیه 139.
[19] . توبه (9) آیه 40.
[20] . انفال (8) آیه 39.
[21] . منافقون (63) آیه 8.
[22] . حج (22) آیه 78.
[23] . وسائل الشیعه (چاپ موسسه آل البیت)، ج 26، ص 14.
[24] . نک: تفسیر ایشان از آیات: انعام (6) آیه 161؛ توبه (9) آیه 36؛ یوسف (12) آیه 40؛ روم (30) آیه 43؛ کهف (18) آیه 2؛ و بینه (98) آیه 25.

منبع فصلنامه حکومت اسلامی شماره3